صاينا خانمصاينا خانم، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

صاينا و یسنا تمام زندگیمون

نظر يادتون نره

سلام. مدتيه نه خبري از ما هست نه خبري از همراهان اندك وبلاگ. به هر ترتيب علي رغم مسائل زياغدي كه ميشد هر كدوم ازونا يه پست جالب و زيبا برا وبلاگ باشند اما نه من و نه مامان هيچ كدوم حوصله نتمي كرديم وبلاگو بروز كنيم اما مهم نيست... مهم اينه كه بابايي كه بنده حقير باشم چند تا از عكسهاي صاينا خانومو فتوشاپ كردم و تو ادامه مطلب گذاشتم تا حداقل وبلاگ علي الحساب يه خودي نشون بده تا بعد... راستي نظر يادتون نره ...
14 آذر 1391

پارك بادي

وقتي بهونه هاي بني اسرائيلي صاينا گل مي كنه ديگه هيچ كي حريفش نيست. اين دفعه بهونه پارك بادي كه خيلي بهش علاقه داره و وقتي وارد اونجا مي شه به نظرم مياد يه چيزي شبيه اينه كه من وارد زمين فوتبال شدم(چون عاشق بازي فوتبالم كه البته دكتر به خاطر وضعيت كمرم قدغن كرده) . به هر ترتيب صاينا رو روز 5 شنبه 27 مهر 91 به پارك بادي محراب برديم كه چند تا از عكساشو كه البته كيفيت خوبي هم نداره  تو ادامه مطلب گذاشتم.... ...
29 مهر 1391

كادوهاي تولد صاينا خانوم

تو جشن تولد صاينا خانوم گل همه  زحمت كشيدن و يه سري كادو كه براي ما  ارزشش از تمام چيزاي رو زمين بيشتره آوردن و مارو شرمنده كردن . البته ما خداييش راضي به زحمت هيچ كدومشون نبوديم . انشالا بتونيم زحمت همه رو جبران بكنيم.  به منظور قدر داني تو ادامه مطلب عكس  كادو ها رو گذاشتيم  ... هديه عمه زينب و عمو ابراهيم(دستشون در نكنه) هديه خاله فريده(دستش درد نكنه) هديه خاله صديقه(دستش درد نكنه) هديه مامان و بابا هديه خانم نگين تاجي همكلاسي عمو مرتضي (دستش درد نكنه هرچند نديديمش ايشون بسيار زحمت كشيدن هديه رو دادن به عم مرتضي برا صاينا بياره اينشالا بتونيم جبران بكنيم از همينجا ازش تشكر ميكنيم) هد...
17 مرداد 1391

عكسهاي تولد صاينا خانوم

قبل از ماه رمضون و پس ازاينكه صاينا خانومو از شير گرفتيم چون همه عمه هاو خاله ها و عمو ها جمع بودند به استثناي عمو مصطفي كه عسلويه سر كار بود تصميم گرفتيم يه جشن تولد كوچيك براش بگيريم . خاله صديقه هم زحمت كشيده بود براش يه دست لباس خوشگل با يه كفش خيلي خوشگلتر (جداي از بقيه هدايايي كه براي صاينا خانوم گرفته بود و دستش درد نكنه و انشالا جبران كنيم) گرفته بود تا توي جشن تولدش و ساير جشنها(مثلا عروسي عمه زينب) بپوشه. خوب با اين حساب روز پنج شنبه 29 تير ماه يه جشن كوچولو براش گرفتيم البته مسئله اين بود كه بابا جون ومامان وجون و خاله ها يه سفر دو روزه به ياسوج داشتن و خسته بودن ولي اصرار خاله ها بر اين بود كه حتما جشن و بگيريم اونم خونه بابا هدا...
16 مرداد 1391

تولدت مبارك عسلم !

دختر نازنينم  امروز دو ساله شدي مباركه عزيز دلم .از خدا ميخوام در تمام لحظات زندگيت سالم وشاد باشي وانشاالله تولد 100 سالگيت رو جشن بگيري  اين 2 سالي كه تو دختر ناز و با ادب به جمع ما پيوستي بركت و شادي رو به ما هديه دادي  من و بابايي خيلي دوست داريم و بهتره بگم عاشقتيم . عزيز دلم بزنم به تخته خيلي بيشتر از سنت ميفهمي و درسته بعضي وقتا شيطوني ميكني ولي هيچ وقت من وبابايي رو اذيت نميكني .تو اين 10 روزي كه از شير گرفتمت خيلي صبور بودي فقط چند بار بهونه گرفتي و گريه كردي كه اونم مامان جون و بقيه زحمت ميكشيدن و آرومت ميكردن خلاصه اونجوري كه فكر ميكردم از شير گرفتنت سخت نبود چون خيلي وابسته بودي دوت داشتم 2سال تموم شير بخوري...
3 مرداد 1391

سفر به اصفهان

سلام . مدتيه بابا و مامان نتونستن براي صايناي گل و خوشگلشون چيزي بنويسن يا عكسي بزارن تو وبلاگش . شايد دليل اصليشم اين باشه كه نه موضوع جديدي بود و نه حال و حوصلشو . اما ماموريت من كه بابايي باشم باعث شد تا تو تاريخهاي 12 تير تا 14 تير امسال(1391) يه سفر دو سه روزه اي به اصفهان داشته باشيم . سفري كه جاي همه اهالي خالي . خيلي خوش گذشت . صاينا هم خيلي خيلي خوشحال بود و راضي. شايد دليلش هم اين بود كه سفر ما به يه شهر مشخص با جا و مكان خوب و برنامه ريزي دقيق بود. هر چند ماهمه جاي اصفهانو نتونستيم ببينيم اما همون چند جايي رو كه رفتيم خوب گشتيم تا انشاالله دفعه بعد كه رفتيم اصفهان بريم و بقيه جاهايي رو كه نديديم به خوبي بگرديم . البته درسته تو اين...
23 تير 1391

بابايي و بادكنك صاينا

مدتيه صاينا يه بادباك زرد گرفته دستش و مرتبا سراغ من مياد تا من ضمن باد كردن بادكنك با ادا هاي شيرين ايشان را بخندانم . البته شغل بنده در حال حاضر دلقك بازي نيست اما گاها پس از ورود به خانه و خوردن ناهار يا شام و در عين خستگي مي بايست با اداهايي كه بنده عمرا تا حالا انجام داده باشم نسبت به سرگرم كردن عليا حضرت بانو صاينا خانوم اقدامات لازم را به عمل آورده و خود نيز از چنين برنامه هاي سرگرم كننده اي فيض ببرم. ديشب كه با همكاران قرار سالن و فوتسال داشتيم مدتي صاينا و ماماني رو ترك كرديم و با دلي آرام و قلبي مطمئن رفتيم و دو ساعتي فوتبال بازي كرديم. اما وقتي برگشتيم خونه با بادكنك زرد صاينا خانوم مواجه شديم كه مرتبا اصرار داشت اونو باد كنيم . ...
12 خرداد 1391