صاينا خانمصاينا خانم، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

صاينا و یسنا تمام زندگیمون

تولدت مبااارک شیرین تر از عسل

یسنا گلم دختر ناز مامان دختر با احساس و مهربونم تولدت مبارک زندگیم ، بعد از آبجی جونت تو بهترین بهونه ای برای زندگی شیرین من و بابایی ،دوستتون دارم با تمام وجودم ، هر چند با تاخیر تبریک گفتم ولی ماهی و هر وقت از آب بگیری تازه ست واسه تو که هر روز روز تولدته از بس جشن تولد دوست داری هر روزم برات جشن بگیریم خسته نمیشی ، ان شا ا... خدا همیشه یار و محافظتون باشه و لبخند مهمون لباتون باشه عزیزای دلم   ...
21 خرداد 1398

4 سالگی چطور میگذره؟

به نام یکتا معبود عالمیان   روز به روز شاهد بزرگ شدن گل دخترم  هستم و هر روز تجریه تازه ای هم برای خودم و هم برای صاینا خانوم بدست میاد . خدا رو شکر سه تا دوست خوب پیدا کرده به اسمای فاطمه و نرگس و کوثر که حسابی باهاشون بازی میکنه و سرگرم میشه و خیلی چیزا یاد گرفته و واقعا چیزایی که بچه ها با بازی باهمدیگه میتونن یاد بگیرن شاید ما بزرگترا نمی تونیم بهشون یاد بدیم چون گفتن یک چیز به بچه ها تا تجربه کردنش توسط خود اونها خیلی فرق میکنه . دخترک ما از مهر ماه وارد مهد قرآن شده ماجراها من و صاینا داشتیم در رابطه با همین مهد رفتنش ایشون خیلی خوش خواب تشریف دارن و بیدار کردنش برای من یه معظل شده و کلی دردسر دارم تا راهی بشه . بهانه هایی...
29 آذر 1393

پارك بادي

وقتي بهونه هاي بني اسرائيلي صاينا گل مي كنه ديگه هيچ كي حريفش نيست. اين دفعه بهونه پارك بادي كه خيلي بهش علاقه داره و وقتي وارد اونجا مي شه به نظرم مياد يه چيزي شبيه اينه كه من وارد زمين فوتبال شدم(چون عاشق بازي فوتبالم كه البته دكتر به خاطر وضعيت كمرم قدغن كرده) . به هر ترتيب صاينا رو روز 5 شنبه 27 مهر 91 به پارك بادي محراب برديم كه چند تا از عكساشو كه البته كيفيت خوبي هم نداره  تو ادامه مطلب گذاشتم.... ...
29 مهر 1391

سفر به اصفهان

سلام . مدتيه بابا و مامان نتونستن براي صايناي گل و خوشگلشون چيزي بنويسن يا عكسي بزارن تو وبلاگش . شايد دليل اصليشم اين باشه كه نه موضوع جديدي بود و نه حال و حوصلشو . اما ماموريت من كه بابايي باشم باعث شد تا تو تاريخهاي 12 تير تا 14 تير امسال(1391) يه سفر دو سه روزه اي به اصفهان داشته باشيم . سفري كه جاي همه اهالي خالي . خيلي خوش گذشت . صاينا هم خيلي خيلي خوشحال بود و راضي. شايد دليلش هم اين بود كه سفر ما به يه شهر مشخص با جا و مكان خوب و برنامه ريزي دقيق بود. هر چند ماهمه جاي اصفهانو نتونستيم ببينيم اما همون چند جايي رو كه رفتيم خوب گشتيم تا انشاالله دفعه بعد كه رفتيم اصفهان بريم و بقيه جاهايي رو كه نديديم به خوبي بگرديم . البته درسته تو اين...
23 تير 1391

بابايي و بادكنك صاينا

مدتيه صاينا يه بادباك زرد گرفته دستش و مرتبا سراغ من مياد تا من ضمن باد كردن بادكنك با ادا هاي شيرين ايشان را بخندانم . البته شغل بنده در حال حاضر دلقك بازي نيست اما گاها پس از ورود به خانه و خوردن ناهار يا شام و در عين خستگي مي بايست با اداهايي كه بنده عمرا تا حالا انجام داده باشم نسبت به سرگرم كردن عليا حضرت بانو صاينا خانوم اقدامات لازم را به عمل آورده و خود نيز از چنين برنامه هاي سرگرم كننده اي فيض ببرم. ديشب كه با همكاران قرار سالن و فوتسال داشتيم مدتي صاينا و ماماني رو ترك كرديم و با دلي آرام و قلبي مطمئن رفتيم و دو ساعتي فوتبال بازي كرديم. اما وقتي برگشتيم خونه با بادكنك زرد صاينا خانوم مواجه شديم كه مرتبا اصرار داشت اونو باد كنيم . ...
12 خرداد 1391

بابايي و صاينا

سلام. علي رغم اينكه بابا خيلي حال و حوصله نوشتن و وبلاگ و پست و ازين جور حرفا نداره اما گفتم بد نيست از رابطه جالب صاينا و بابايي بنويسم شايد هر وقت تونست بخونه حداقل رابطشو با باباش بر اساس منافعش تنظيم نكنه . يه كم هم به بابا حق بده و دوستانه تر باهاش برخورد كنه. بگذريم . صاينا خانم تا كسي خونه نيست باباش هست با مامانش . حالا كدوم عزيزترن اوني كه بيشتر تحويلش مي گيره يعني مامان . باباي بيچاره هم كه صبح ساعت 5 ونيم از خواب بلند ميشه و مي ره سر كار و ساعت 3 بعدالظهر برميگرده و گاهي وقتا ساعت 5 بعدالظهر محلي از اعراب نداره چون اينقدر خسته است كه حوصله بازيهاي شاد و منگولي و شنگولي با صاينا خانوم نداره . به هر ترتيب وقتي مي خوام از در خونه ب...
8 خرداد 1391

نوش جونت فدات شم گوشت بشه به تنت

دخمل ك وچولو ي من خيلي بد غذا بود من و باباييش از اين بابت خيلي ناراحت بوديم البته اين مشكل خيلي هاست از اقوام از هر كسي كه بچه داشت ميپرسيدم همين و ميگفتن . ولي الان خدا رو شكر اشتهاش بهتره بازم بخاطره شربتيه كه بهش ميدم .به بعضي خوراكيها خيلي علاقه داره مثل : زيتون(خيلي خيلي دوس داره اگه رو سفره ببينه ديگه غذا نميخوره )  _  بستني (البته بستني چوبي رو به بقيه بستني ها ترجيح ميده )  _  شير (بيشتر وقتي كه غلات صبحونه ميريزم توش ) شير موز وشير توت فرنگي هم دوست داره ولي نه به اين اندازه  _  خيار (عاشقشه اگه شب و روز بهش بدم سير نميشه ) _  خيار شور _ گوجه _ نون ( از هر ...
7 خرداد 1391

شيرين زبوني صاينا گلم

دخترکم میدونی اولین کلمه ای که تونستی بگی (علی ) بود چون تازه داشتی راه میرفتی وقتی میافتادی و میخواستی بلند شی ما میگفتیم یا علی تا اینکه یاد گرفتی علی و بگی هنوز هم هر وقت میخوای بلند بشی یا علی میگی علی یارت باشه عزیز دلم ...(بقیه در ادامه مطلب)   بعد کم کم بابا و مامان و یاد گرفتی بعضی کلمه ها رو کج و کوله ونصفه میگفتی فقط من میفهمیدم چی میگی مثلا به (بوق ) میگفتی (بوت)   به عکس میگفتی عسک به(عروسک ) میگفتی (عتوتک ) یا انگشتات و میبردی بالا میگفتی افتاد (مثل تو فیلم ستایش)  یه کم که بزرگتر شدی حدود ١ سال ونیمت بود کلمه ها رو بهتر و درست تر میگفتی هر کلمه جدیدی که میگفتی ما خوشحال میشدی...
5 خرداد 1391

واي از اين آلودگي هوا!!!!

به نام خداي هستي بخش                                                                                               ديروز تا حالا هوا بد جوري آلوده ست وصاينا كوچولوي من خيلي دوست داره بره بيرون ولي ماماني اجازه نميد...
5 خرداد 1391