بابايي و بادكنك صاينا
مدتيه صاينا يه بادباك زرد گرفته دستش و مرتبا سراغ من مياد تا من ضمن باد كردن بادكنك با ادا هاي شيرين ايشان را بخندانم . البته شغل بنده در حال حاضر دلقك بازي نيست اما گاها پس از ورود به خانه و خوردن ناهار يا شام و در عين خستگي مي بايست با اداهايي كه بنده عمرا تا حالا انجام داده باشم نسبت به سرگرم كردن عليا حضرت بانو صاينا خانوم اقدامات لازم را به عمل آورده و خود نيز از چنين برنامه هاي سرگرم كننده اي فيض ببرم. ديشب كه با همكاران قرار سالن و فوتسال داشتيم مدتي صاينا و ماماني رو ترك كرديم و با دلي آرام و قلبي مطمئن رفتيم و دو ساعتي فوتبال بازي كرديم. اما وقتي برگشتيم خونه با بادكنك زرد صاينا خانوم مواجه شديم كه مرتبا اصرار داشت اونو باد كنيم . ما هركاري كرديم صاينا رو به مامانش پاس بديم علي رغم اينكه تو دو ساعت گذشته خوب پاس داده بوديم اين يكي رو موفق نشديم و شديم مسئول پر كردن باد بادكنك و خالي كردن اون تا صاينا خانوم ضمن كيف كردن ، به ريش نداشته باباش هم بخنده . بگذريم ، هر چه ما جابجا شديم و رو زمين خوابيديم و خودمونو بخواب زديمو و سرمونو( كه از شدت باد كردن زياد بادكنك درد گرفته بود چون اگه اشتباه نكنم باد كردن بادكنك يه يك ساعتي به طول انجاميده بود ) بين دستامون گرفتيمو هزار تا ترفند ديگه ، موفق نشديم از چنگال صاينا فرار كنيم ، البته در مواقعي به مدت كوتاه موفق ميشديم از ترفندهاي گرگمنشانه استفاده كنيم و چند ثانيه اي صاينا را نزد مامان بفرستيم . البته مامانو نگو كه اصلا انگار نه انگار خودشو زده بود به اون راه كه يعني من نه ميبينمو نه خبر دارمو ونه.... .(حالا نوبت منم ميرسه)تازه موقع خواب كه جريان بادكنك كمي سروسامون پيدا كرده بود و صاينا ديگه سراغي ازون نميگرفت ماماني با خيال راحت گرفت خوابيد و مارا باكلي خستگي و عضلات پر از اسيد لاكتيك كه كلي هم لگد خورده بود(البته تو فوتبال) با صاينا تنها گذاشت و حالا صاينا هم كه بعدالظهر خوابشو كرده بود ميخواست بازي كنه و ما هم مي خواستيم بخوابيم هي از ما اصرار كه بابا بريم بخوابيمو از صاينا اصرار كه ((نميخوام)). حالا اگه شما بوديد چكار مي كرديد. ديگه بقيه داستانو ميذارم كه خودتون روش فكر كنيد و اگه به نتيجه اي رسيديد به من راه حل بدبد ضمنا عكس بادكنك صاينا رو ميذارم تو ادامه مطلب..................