واي از اين آلودگي هوا!!!!
به نام خداي هستي بخش ديروز تا حالا هوا بد جوري آلوده ست وصاينا كوچولوي من خيلي دوست داره بره بيرون ولي ماماني اجازه نميده آخه دختركم اين هوا برات خيلي ضرر داره .ديروز هم من عصبي بودم هم تو بهونه گير وغرغرو به همين خاطر چند بار كلامون رفت تو هم.يه بار كه داشتي گريه ميكردي و هي ميگفتي اين و ميخوام اونو ميخوام گفتم بسه ديگه قهر كردي رو زمين خوابيدي وگريه كردي بعد اومدي گفتي ببخشيد حواسم نبود اولش متوجه نشدم چي گفتي دوباره تكرار كردي منم باتعجب نگات كردم و كلي خنديدم و قربون صدقت شدم و بوسيدمت(هر وقت دستم به جاييت ميخورد كه دردت ميگرفت ازت معذرت خواهي ميكردم فكر نميكردم به اين زودي ياد بگيري ماشالا به تو عزيزم)(بقیه در ادامه مطلب)
هميشه وقتي از نوراباد ميايم شيراز تا 2 روز همين طوري هستي بابا هم ديروز بيشتر بيرون بود همين باعث شد كه ديگه حوصله خودمم نداشتم چون اگه بابا خونه بود باهات بازي ميكرد منم يه استراحتي ميكردم شب كه بابا با همكاراش رفته بود برا فوتبال وقتي ميخواست بياد زنگ زد گفت معذرت ميخوام كه دير شد الان ميام تو هم يه ريز گريه ميكردي منم محكم داد زدم و گوشي وقطع كردم بابا دوباره زنگ زد ولي جواب ندادم 5 دقيقه بعد دوباره زنگ گفت چي شده گفتم صاينا اعصابم و خورد كرده . بابا كه اومد آروم شده بودي وبازي ميكردي اينم از شانس منه ديگه ! جوجوي من توهر جوري باشي من دوست دارم ديروز هم خودم حالم خوب نبود وگرنه اينطوري باهات رفتار نمي كردم خلاصه بابا مجتبيي فكر ميكرد من از دست خودش ناراحتم كلي معذرت خواهي ميكرد ميگفت اخماتو وا كن منم به زور يه لبخند ميزدم بهش گفتم ناراحتيم به خاطر تو نيست سعي ميكردم ناراحتيمو نشون ندم ولي نشد .وقت شام كه شد يه كم انرژي كه برات مونده بود اونم با شيطونيات صرف كردي همش نگام ميكردي لبخند ميزدي منو مجبور ميكردي بخندم ميدونستي ازدستت ناراحتم بابايي بهت ميگفت مامان و اذيت كردي نگام ميكردي ميگفتي اذيت كردم دلم طاقت نياورد و گرفتم ماچت كردم اينقدر شيرين زبوني ميكني كه قند تو دلمون اب ميشه خدا تو برا ما وهمه بچه هاي ناز و برا مامان و باباشون حفظ كنه