صاينا خانمصاينا خانم، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

صاينا و یسنا تمام زندگیمون

واي از اين آلودگي هوا!!!!

1391/3/5 16:14
نویسنده : ماماني
311 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خداي هستي بخش                                                                                               ديروز تا حالا هوا بد جوري آلوده ست وصاينا كوچولوي من خيلي دوست داره بره بيرون ولي ماماني اجازه نميده آخه دختركم اين هوا برات خيلي ضرر داره .ديروز هم من عصبي بودم هم تو بهونه گير وغرغرو به همين خاطر چند بار كلامون رفت تو هم.يه بار كه داشتي گريه ميكردي و هي ميگفتي اين و ميخوام اونو ميخوام گفتم بسه ديگه قهر كردي رو زمين خوابيدي وگريه كردي بعد اومدي گفتي ببخشيد حواسم نبود اولش متوجه نشدم چي گفتي دوباره تكرار كردي منم باتعجب نگات كردم و كلي خنديدم و قربون صدقت شدم و بوسيدمت(هر وقت دستم به جاييت ميخورد كه دردت ميگرفت ازت معذرت خواهي ميكردم فكر نميكردم به اين زودي ياد بگيري ماشالا به تو عزيزم)(بقیه در ادامه مطلب)

هميشه وقتي از نوراباد ميايم شيراز تا 2 روز همين طوري هستي بابا هم ديروز بيشتر بيرون بود همين باعث شد كه ديگه حوصله خودمم نداشتم چون اگه بابا خونه بود باهات بازي ميكرد منم يه استراحتي ميكردم شب كه بابا  با همكاراش رفته بود برا فوتبال وقتي ميخواست بياد زنگ زد گفت معذرت ميخوام كه دير شد الان ميام تو هم يه ريز گريه ميكردي منم محكم داد زدم و گوشي وقطع كردم بابا دوباره زنگ زد ولي جواب ندادم 5 دقيقه بعد دوباره زنگ گفت چي شده گفتم صاينا اعصابم و خورد كرده . بابا كه اومد آروم شده بودي وبازي ميكردي اينم از شانس منه ديگه ! جوجوي من توهر جوري باشي من دوست دارم ديروز هم خودم حالم خوب نبود وگرنه اينطوري باهات رفتار نمي كردم خلاصه بابا مجتبيي فكر ميكرد من از دست خودش ناراحتم كلي معذرت خواهي ميكرد ميگفت اخماتو وا كن منم به زور يه لبخند ميزدم  بهش گفتم ناراحتيم به خاطر تو نيست سعي ميكردم ناراحتيمو نشون ندم ولي نشد .وقت شام كه شد يه كم انرژي كه برات مونده بود اونم با شيطونيات صرف كردي همش نگام ميكردي لبخند ميزدي منو مجبور ميكردي بخندم ميدونستي ازدستت ناراحتم بابايي بهت ميگفت مامان و اذيت كردي نگام ميكردي ميگفتي اذيت كردم دلم طاقت نياورد و گرفتم ماچت كردم اينقدر شيرين زبوني ميكني كه قند تو دلمون اب ميشه خدا تو برا ما وهمه بچه هاي ناز و برا مامان و باباشون حفظ كنه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

طیبه عطااللهی
4 خرداد 91 13:48
بسیار خوب و روان نوشته ای طیبه جان. آفرين بر ادب و هوش صاينا، دختر مهربون و مودب بابا و مامانش. صاینا جان ما که هیچ وقت ناراحتی و عصبانیت مامانت رو نديديم هرگز باور نمی کنيم سرت داد زده باشه!


لطف داري عزيزم . كجاشو ديدي ؟؟؟هميشه همراهيمون كن