يكي از روزهاي خوب صاينا
به نام خدا و سلامممممممممم ! ديروز به صاينا خيلي خوش گذشت آخه خاله فهيمه اومده بود پيشش صبح ساعت 4 ونيم خاله زنگ زد گفت رسيدم شيراز بابايي رفت دنبالش ساعت 5 و رب رسيدن خونه بابا صاينا رو صدا زد گفت خاله اومده بيدار شو وقتي خاله خودش صداش زد با همون چشماي خواب آلود بلند شد ونشست وقتي ديد خاله ش واقعا اومده شروع كرد به شيرين كاري .خاله فهيمه هم كه تازگيا صحبت كردنش و نديده بود كلي ذوق ميكرد .خاله زحمت كشيده بود و يه عروسك قورباغه براش گرفته بود كه صاينا بهش ميگه قولي قولي يا قولباغه خيلي هم دوسش داره .بعد از كلي بازي وسر وصدا بابايي ساعت 6 ونيم رفت سر كار منم صاينا رو به زور خوابوندم گريه ميكرد وميگفت خاله فريده ميخوام هنوز اسم خاله فهيمه رو نميتونه درست بگه بهش ميگه خاله فريده .خانواده عمو مسعود با ننه مرواريد (مامان بزرگ ماماني وبابايي كه امروز قراره چشمش و ليزر كنه )وعمو كرامت براي ناهار اومدن خونه صاينا هم از ديدنشون خيلي خوشحال شد همگي لطف دارن و صاينا رو خيلي دوست دارن صاينا هم بسيار بهشون علاقه داره خلاصه روز خوبي بود عصر هم من وخاله وصاينا با هم رفتيم يه گشتي تو محوطه مجتمع زديم ونون گرفتيم هر چي سعي كرديم نتونستيم از صاينا عكس بگيريم چون يك لحظه حاضر نبود يه جا وايسا هميشه دوست داره راه بره تا اينكه بغلش كنيم ولي ديروز چون يه كم خسته بود همش بغل خاله بود .عزيز دلم انشاالله هميشه دل كوچولوت شاد باشه .در ادامه چند تا از عكسهاي صاينا رو ميذارم ببينيد ...
قربون خنده هات شم ماماني اين عكس و خيلي دوست داره السلام عليك يا ابا عبدالله سفري به قشم وديدار با خاله صديقه پاييز 90 خونه خاله صاحبه صاينا در لباس عمو مصطفي زمستون 90 خونمون