صاينا خانمصاينا خانم، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

صاينا و یسنا تمام زندگیمون

روزهايي كه گذشت

1392/12/13 14:17
نویسنده : ماماني
543 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

تو اين مدتي كه نبوديم اتفاقهاي خوب و قشنگي افتاد و ما حدود 12 روزي رفتيم نوراباد كه به دخترمون خوش گذشت چه جورم خوش گذشت ! يكي از اون اتفاقها اومدن برف بود كه همه رو غافلگير كرد و ما هم بي نصيب نمونديم و خانوادگي رفتيم برف بازي تو منطقه بوان نوراباد كه يه روز بياد موندني بود وخيلي خيلي خوش گذشت فقط جاي عمه زينب و  وخاله صاحبه وتيارا خالي بود وقت برگشتن هم 2 ساعت تو ترافيك گير كرديم .يكي از دلايلي كه اين چند روز به ما خوش گذشت اين بود كه همه دور هم جمع بوديم صاينا جون هم دلي از عزا دراورد و كلي بازي كرد .

دو روز پيش  زد به سرم كه صاينا رو ببرم آرايشگاه و موهاش و كوتاه كنم اونم تو وضعيتي كه دختر گلم يه خورده سرماخورده و بي حاله.  رفتيم و موهاي قشنگش كوتاه شد دوست نداشتم كوتاه بشه ولي چون شيطون بلا نميذاشت موهاش و شونه كنم و ببندم و همه ميگفتن چرا موهاش و نميبندي ديگه مجبور به اينكار شدم . خانوم آرايشگر هم هر چي با صاينا حرف ميزد هيچ جوابي نميشنيد منم هر چي سعي كردم كه به حرفش بيارم اينگار نه اينگار اصلا حوصله جواب دادن نداشت وقتي ديدم حال و حوصله نداره اصرار نكردم و گذاشتمش به حال خودش قربونش برم از بس بيحال بود همش گردنش و به چپ و راست خم ميكرد پريشب هم صداي دخترمون گرفت و يه كم عصبي شده بود و همش ميگفت مامان صدام گرفته ! يه كم شير داغ بهش دادم گفتم اگه بخوري صدات خوب ميشه يه مقدار ميخورد و ميگفت مامان ! ميخواست ببينه صداش خوب شده يا نه دو سه بار تكرار كرد شير كه تموم شد گفت صدام كه خوب نشد ؟! تا امروز هم همينطور بود تا اينكه ظهر باهم رفتيم دكتر و گويا گلوش التهاب داره و گوشش يه كم عونت كرده . انشالا زود خوب ميشه گلم . بابايي هم بي احتياطي كرده و ديروز تو فوتبال انگشتاي دست راستش ضرب ديده اين بار ششمه كه تو فوتبال مصدوم ميشه با اين حال دست برنميداره و ميگه هفته ديگه مواظب خودم هستم ديگه صدمه نبينم ..... من يكي كه حريفش نميشم!

تلاش براي ساخت آدم برفي

 

اين هم آدم برفي ما 

 

زير اين درخت آتيش روشن كرديم و بعد از برف بازي خودمون و گرم كرديم

اينم صاينا خانوم كه دستكش خاله فهيمه دستشه چون مال خودش خونه جا موند

اين دو تا عكس مربوط به آبان ماهه

 

اين عكسا هم اول دي تو پارك نزديك خونمون بابايي زحمتش و كشيده

وقتي صاينا و بابايي همبازي ميشن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

خاله صدیقه
27 دی 92 23:51
قلبونت بلم الهی صاینا خانومم چچقدر خوش گذشت اون چند روزی که پیش هم بودیم عزیزم صدات خیلی تغییر کرده و لی امیدوارم زود خوب خوب بشی و صدای نازتو بشنویم به بابت مجتبی هم بگو مواظب خودش باشه توی فوتبال سلام خاله جون خوبي . آره به من هم خوش گذشت انشالا بياي پيشم دوباره بريم بيرون بگرديم
خاله فهیمه
6 بهمن 92 22:27
الهی من فدای دخمل ناز نازیم بشم به منم خیلی خوش گذشت خاله جون.ایشالا وقتی اومدین دوباره میریم خاله جونم موهاتو کوتاه کردی خیلی بهت میاد عسیسم زودتر بیا که خیلی دلم برات تنگه سلام خاله ممنون چشات خوشكل ميبينه منم دلم برا شما زود به زود تنگ ميشه
عمو مرتضی
7 بهمن 92 18:16
سلام عمو جون . خوبی یا بهتری . اون روز به هممون خیلی خوش گذشت مخصوصا به دختر کوچولوی خودمون ا. مواظب شیرینی هات باش عمو جون . عاشقتم و بی نهایت I LOVE YOU سلام عمو ممنون خوبم . ايشالا مثل اون روز برامون خيلي تكرار بشه آخه بيشترين موقعي كه بهم خوش ميگذره وقتيه كه با شما هستم
عمه زهرا
11 بهمن 92 18:27
سلام قشنگم،دست مامان درد نکنه که اینهمه برا عروسک ما زحمت میکشه،یادش بخیر خیلی خوش گذشت،راستی خیلی خوشگل شدیا،اصلا فکر نمیکردم اینقد بهت بیاد اما وقتی دیدمت خیلی ذوق کردم،دوست دارم سلام عمه ببخشيد اينقدر دير جواب ميدم آخه اصلا ما خونه نبوديم كه ! همش اينور و اونور بوديم . ممنون از اينكه برام نظر داديد خوشحالم كرديد