صاينا خانمصاينا خانم، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

صاينا و یسنا تمام زندگیمون

تولدت مبارك عسلم !

دختر نازنينم  امروز دو ساله شدي مباركه عزيز دلم .از خدا ميخوام در تمام لحظات زندگيت سالم وشاد باشي وانشاالله تولد 100 سالگيت رو جشن بگيري  اين 2 سالي كه تو دختر ناز و با ادب به جمع ما پيوستي بركت و شادي رو به ما هديه دادي  من و بابايي خيلي دوست داريم و بهتره بگم عاشقتيم . عزيز دلم بزنم به تخته خيلي بيشتر از سنت ميفهمي و درسته بعضي وقتا شيطوني ميكني ولي هيچ وقت من وبابايي رو اذيت نميكني .تو اين 10 روزي كه از شير گرفتمت خيلي صبور بودي فقط چند بار بهونه گرفتي و گريه كردي كه اونم مامان جون و بقيه زحمت ميكشيدن و آرومت ميكردن خلاصه اونجوري كه فكر ميكردم از شير گرفتنت سخت نبود چون خيلي وابسته بودي دوت داشتم 2سال تموم شير بخوري...
3 مرداد 1391

سفر به اصفهان

سلام . مدتيه بابا و مامان نتونستن براي صايناي گل و خوشگلشون چيزي بنويسن يا عكسي بزارن تو وبلاگش . شايد دليل اصليشم اين باشه كه نه موضوع جديدي بود و نه حال و حوصلشو . اما ماموريت من كه بابايي باشم باعث شد تا تو تاريخهاي 12 تير تا 14 تير امسال(1391) يه سفر دو سه روزه اي به اصفهان داشته باشيم . سفري كه جاي همه اهالي خالي . خيلي خوش گذشت . صاينا هم خيلي خيلي خوشحال بود و راضي. شايد دليلش هم اين بود كه سفر ما به يه شهر مشخص با جا و مكان خوب و برنامه ريزي دقيق بود. هر چند ماهمه جاي اصفهانو نتونستيم ببينيم اما همون چند جايي رو كه رفتيم خوب گشتيم تا انشاالله دفعه بعد كه رفتيم اصفهان بريم و بقيه جاهايي رو كه نديديم به خوبي بگرديم . البته درسته تو اين...
23 تير 1391

يه مهمون عزيز !

به نام خدا                                                                                  مدتيه كه براي دخترم مطلبي ننوشتم چون حسابي سرم شلوغ بود .ديروز عمو مصطفي كه صاينا گلي خيلي بهش علاقه داره از عسلويه اومد خونمون ما هم از ديدنش خيلي خوشحال شديم چون خيلي وقت بود خونمون نيومده بود . صاينا هم كه حوصله ش سر رفته بود از فرصت استفاده كرد و تا تونست عموش رو اذيت كرد ونميذاشت براي يه دقيقه هم كه شده بشينه انتظار داشت همش باهاش بازي كنه . عم...
11 تير 1391

عكساي چند روز گذشته

ديروز عصر يه سر به فروشگاه اتكا زديم و يه كم خريد كرديم كه به صاينا خانوم خيلي خوش گذشت چون كلي بازي كرد و موقع خريد هم تا تونست خرابكاري كرد و به هر چي كه ميرسيد دست ميزد و اونا رو بهم ميريخت ما هم از بس گفتيم صاينا دست نزن خسته شديم كه ديگه مجبور شديم بذاريمش به حال خودش وهر جا ميرفت پشت سرش ميرفتيم و وسايلي رو كه بهم ميريخت مرتب ميكرديم( عكس در ادامه مطلب )                                                  ...
23 خرداد 1391

نتلس (نترس !!! )

  به نام خدا                                                                                                                                                                                     ...
19 خرداد 1391

بابايي و بادكنك صاينا

مدتيه صاينا يه بادباك زرد گرفته دستش و مرتبا سراغ من مياد تا من ضمن باد كردن بادكنك با ادا هاي شيرين ايشان را بخندانم . البته شغل بنده در حال حاضر دلقك بازي نيست اما گاها پس از ورود به خانه و خوردن ناهار يا شام و در عين خستگي مي بايست با اداهايي كه بنده عمرا تا حالا انجام داده باشم نسبت به سرگرم كردن عليا حضرت بانو صاينا خانوم اقدامات لازم را به عمل آورده و خود نيز از چنين برنامه هاي سرگرم كننده اي فيض ببرم. ديشب كه با همكاران قرار سالن و فوتسال داشتيم مدتي صاينا و ماماني رو ترك كرديم و با دلي آرام و قلبي مطمئن رفتيم و دو ساعتي فوتبال بازي كرديم. اما وقتي برگشتيم خونه با بادكنك زرد صاينا خانوم مواجه شديم كه مرتبا اصرار داشت اونو باد كنيم . ...
12 خرداد 1391

شعر خواندن صاينا

براتون يه فايل از شعر خواندن صاينا كه ديشب با اصرار بابايي  اين كارو انجام ميداد  ميذارم . دانلود كنيد و بشنويد http://s3.picofile.com/file/7396420321/%D8%B4%D8%B9%D8%B1_%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%86_%D8%B5%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%A7.mp3.html ...
11 خرداد 1391

يه گشتي تو مجتمع

واما عكساي ديروز صاينا كه با هزار زحمت ازش گرفتم نزديك غروب بود وهوا تاريك و صاينا هم حاضر نبود عكس بگيره وچند تا هم مال 2 هفته پيشه                                                                                      &nbs...
11 خرداد 1391